نهال جونم قدم برداشتنت مبارک
نهال جونم راه افتاد
دلم به تاپ تاپ افتاد
دلبر مامان اگه بدونی چقدر منتظر این لحظه بودم .چند شب بود که خوابش رو هم میدیدم.
بالاخره بعد از مدتها که روی دو تا پاهای زیبات می ایستادی حالا دیگه بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری راه میری وقدم برمیداری
تو دوباره حس یه تولد دوباره رو در من زنده کردی.دوباره من رو تا عرش خدا بردی.دوباره اشک شوق رو از چشمام جاری کردی
به من نشون دادی که وجود دارم .اره عزیزم آدم ها وقتی از ته دلشون میخندن وذوق میکنن تازه یادشون میفته که هستن
نهالم به خاطر وجودت به خاطر حس خوبی که همیشه بدون هیچ منتی بهم میدی ازت ممنونم
گلابی مامان شما دقیقا در تاریخ1393/5/15 ساعت8:30 شب (موقع اذان مغرب) در حالی که نشسته بودی بلند شدی وشروع کردی به قدم برداشتن
اون لحظه دیگه حال خودم رو نمیفهمیدم شروع کردم به بغل کردنت وتمام وجودت رو غرق بوسه کردم
نفس مامان
یکی از تفریحات هر روزمون رفتن به پارک سر خیابون وبازی کردن در اونجاست(پارک رفتگر).
وقتی از پارک برگشتیم ،با وجود اینکه خسته از بازی وشیطونی بودی ولی شروع کردی به ایستادن
جیگر گوشه مامان
تو اون لحظه سر بلند کردم وخدا روشکر کردم وازش خواستم به من کمک کنه تا تو رو جوری تربیت کنم
تا این قدم ها در راه بندگی خدا باشه،در راه خدمت به خلق خدا باشه،در راه دستگیری از افتاده ها باشه
الهی آمین