تولد مامان الهام
بی خیال نداشته هایم
بی خیال غصه هایم
بی خیال هر چه که خیالم را نا آرام میکند
امروز نفس کشیده ام
آری عمیق نفس کشیده ام.
عشق را زندگی کردن را بودن را چشیده ام .لمس کرده ام وبا تک تک سلول هایم لبخند زده ام
زیرا چون تویی دارم.دختری از جنس آفتاب.دختری که با دیدن چهره همچون ماهش وشنیدن صدای خنده هایش
فراموش میکنم هر تازیانه ای که گاهی من را تا سر حد مرگ میکشاند
نهالم ،عشقم
سپاس بابت بودنت.
سلام به دختر عسلم.که واقعا بودنش طعم تلخ زندگی رو برام شیرین کرده.
نهال جون 24 شهریور تولدم بود.خیلی اصرار به تولد گرفتن ومهمونی نداشتم.چون
مریضی تو انرژی زیادی ازم گرفت.ولی بابا داوود که منتظر این چیزهاست برامون برنامه ای ترتیب داده بود.
برای شام به برج میلاد رفتیم. این دومین باری بود که به این مکان میرفتی.بار اول فکر کنم حدود نه ماهت بود
این بار از ازدحام وشلوغی وچیزهای عجیبی که اونجا بود خیلی متعجب بودی.اینو از طرز نگاه کردنت به اطراف
میشد فهمید.
برای شام رفتیم به رستورانی که تو محوطه باز برج بود.بوی کباب وماهی حسابی تو رو بیقرار کرده بود
رستوران هم حسابی شلوغ بود وطبق فیشی که داشتیم حدود نیم ساعتی معطل بودیم ولی شما این حرفها
سرت نمیشد وگرسنگی امونت رو بوریده بود طوری که همه دیگه توجهشون بما جلب شده بود
تا اینکه مسوول صندوق که سرو صدای شما رو شنیده بود ما رو صدا زد وخارج از نوبت شام مارو حاضر کردن
من وبابا داوود هم حسابی ذوق کرده بودیم و کلی قربون صدقت رفتیم
از دور که این بساط چایی وسماور رو دیدی داد زدی جییییییییییییییز(الهی فدات شم)
اما بهتری قسمت تولد کادوی بابا داوود بود
عزیزم دستت درد نکنه.میدونه که من فقط طلا دوست دارم
دست گلهایی که با داوود خریده بود
اینم کیک تولد با پذیرایی نهال جون
جای انگشتهای نهال جونم روی کیک
خدایا من به تو بدهکارم بابت اینهمه خوبی که من را احاطه کرده ومن ذره ای لیاقت ندارم
بابت داشتن خانواده ،همسر وفرزندی سالم
پس شکرم را پذیرا باش