نوزده ماه عاشقی با دخترم
دنیایت را با دنیایم عوض میکنی؟
فقط برای چند ساعت...
میخواهم بدانم تو که همه دنیای منی،من در دنیایت چگونه ام؟؟
نمیدانم،تو را به اندازه نفسم دوست دارم،یا نفسم را به اندازه تو!؟
نمیدانم،چون تو را دوست دارم نفس میکشم،یا نفس میکشم که تو را دوست داشته باشم!؟
زندگی من تکرار دوست داشتن توست،یا تکرار دوست داشتن تو زندگی من است!؟
تنها میدانم که دوست داشتنت...
لحظه،لحظه،لحظه ی زندگی من را میسازد
و عشقت،
ذره ذره ی وجودم را...!
تمام لحظه هایم با تو شگفت انگیز است چه آن زمان که در آغوشت میگیرم و بوی لوسیون بدنت با عطر موهایت در هم آمیخته میشود و پر میکند تمام سلول های مغزم را
وچه زمانی که اگر لحظه ای از افق دیدت محو شوم با مامان مامان گفتنت فضای خانه را ستاره باران میکنی
تا چند ماه قبل یک حس وابستگی یکطرفه وجود داشت.وابستگی من مادر به توی دختر.
اما حالا این حس قشنگ تبدیل به یک حس وابستگی دو طرفه شده.حالاتو هم مثل من بیتابی،توهم لحظه ای بدون من نمیتوانی باشی،تو هم مدام من را جستجو میکنی
چه زیباست این حس قشنگ وابستگی .ولی بدان دخترم که پشت پرده این داستان یک
حس زیبای دلبستگی وجود دارد.
این دلبستگی ست که من و تو را تا ابد به یکدیگر متصل خواهد کرد و دیگر من و تو مادر و دختر نیستیم
یک جسم یک روح یک عشق و یک نفس
نهالم: "یکی شدنمان مبارک"
دختر نازم :
ماه نوزدهم تولدت هم گذشت .تبریک میگم .مثل همیشه بهترین های این دنیا رو برای تو میخوام.
این ماه یه کم سخت گذشت ولی به هر حال خدارو شکر میکنم که سالم هستی و با وجود پاک ونازنینت به زندگی و خونه ما یه رنگ و بوی خاصی دادی.اول از همه اون واکسن کذایی هجده ماهگی که به خیر گذشت .بعدش هم نیش زدن هم زمان چهار تا دندون (دو تا بالا ،دو تا پایین)و بی اشتها شدنت و ضعیف شدنت و به همراه اون یه سرماخوردگی که دیگه طاقت این یکی رو نداشتم
در هر صورت گذشت.
حالا بریم سراغ عکسها .بابا داوود برای کادو نوزده ماهگیت یه بسته بی بی انیشتین خریده بود و خیلی تاکید داره که هر روز باهات کار کنم.اولین سی دی که برات گذاشتم اینقدر خوشت اومده بود که از جلوی تلوزیون تکون نمیخوردی و میخ تصاویرش شده بودی .تاحالا دارم اعداد رو باهات کار میکنم .شکل اعداد یک تا پنج رو یاد گرفتی والههههههههههههی فدات شم
اینهم عکس العملت وقتی سی دی رو میذارم
تازگی ها عادت دادم که تو خونه دمپایی بپوشی .البته زیاد خوشت نمیاد ولی گاهی به خاطر راضی کردن من پا میکنی
وقتی داری برنامه مورد علاقت رو میبینی شروع میکنی به توضیح دادن
یکی دیگه از تفریحاتت که باعث شده کار کردن من با لپ تاب موکول بشه به ساعت دوازده شب به بعد مثل الان عزیزم.به این دلیل.....
دیگه خوب بلد شدی حلقه ها رو به ترتیب روی هم بذاری .اگه یکی رو اشتباهی بذاری برش میداری و خلقه درست رو سر جاش میذاری .آفرین گلابی مامان!
دیگه دوست داری خودت لباسهات رو بپوشی مثل این....
شرمندم عزیزم این دیگه کاره من نیست .بابا داوودت مقصره!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی میریم کاشان ،بودنت پیش مامان شه شه حسابی حال و هوات رو عوض میکنه.آخه اون عاشق بچه هاست .تو هم این رو خوب درک کردی .مدام با هم در حال بازی و خنده هستید.این دفعه ستایش جون هم بود(دختر داییت).یه جورایی مثل یه خواهر بزرگتر برات بود. خدا رو شکر خوب باهم کنار میومدید.
این هم چند نمونه از شیطونیهات که من فقط میتونم نگاهت کنم و بگم خدا رو شکر که سالمی و با این کار هات دلم تازه میشه عسل بانو!!
دخترم بزرگ شو و زنی باش که گذشت میکند و مهربان است
نه به خاطر ضعفش!
بلکه به خاطر لطافت روحش...
ف