نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

دنیای شیرین نهال

روزانه های 23 ماهگی نهال جوووون

نهال زندگی من در آستانه دو سالگیه و روز به روز بزرگتر شدن و تکاملش رو به من نشون میده.چیزی که مدتیه منو ذوق زده کرده ،حرف زدن نهال جونه. طوری که ما بهش میگیم طوطی سخنگو.چون هرچی بهش میگیم رو بلافاصله تکرار میکنه.بعضی ها رو کاملا میگه و بعضی ها رو با زبون شیرین بچگیش ادا میکنه مثل: تپو(پتو)    ابس(اسب)    تبسیح(تسبیح)  عبق(عقب)   دابود(داوود)   ماکا(ماکارونی)  کاکا(کاکائو)   باش(بالش)    کپش(کفش)  ..... چندتا کلمه انگلیسی هم بلد شده مثل سیب میگه apple  سلام hello  خداحافظbye ..... عاشق رقصیدن شده این دخمله.با شنیدن هر مو...
19 ارديبهشت 1394

اولین بستری شدن در بیمارستان

سلام به روی ماهت ،دختر خوشگلم نمیدونی که گذاشتن این پست و به یاد آوردن اون روزهای سخت چقدر منو ناراحت میکنه ،اما چه میشه کرد خدا رو شکر این هم گذشت و امیدوارم همیشه شادی و سلامتی تو رو ببینم.اما شرح واقعه..... همیشه وقتی از کنار مرکز طبی کودکان یا هر بیمارستانی که میدونستم بخش اطفال داره رد میشدم تنم میلرزید به خودم میگفتم مامان اون بچه هایی که بستری هستن چه حالی دارن .تا اینکه برای خودم هم پیش اومد یک هفته بعد از تعطیلات عید روز شنبه ظهر بود که احساس کردم سر حال نیستی و نق میزنی .برات ناهار آماده کردم اولین قاشق رو که خودی ،حالت بهم خورد .الهی برات بمبرم هی میگفتی درد ،درد... دیگه بهت ناهار ندادم و خوابیدی .تو خواب هم س...
17 ارديبهشت 1394

دومین بهار با نهال جووووون

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام عشقم ،نهالم عیدت مبارک مامان جون خیلی ازت معذرت میخوام که اینقدر دیر اومدم .باور کن خیلی سعی کردم که به موقع وبلاگت رو به روز کنم ولی جور نشد .خیلی حرف برا گفتن دارم که فکر نکنم بتونم یه دفعه همش رو بزنم وبه همین خاطر بیشتر عکس های خوشگلت رو میذارم. این بهار هم مثل سال قبل یه حس و حال دیگه ای داشت چون یه فرشته خوشگل و نازنازی خونه سرد و ساکت ما رو به بهشت تبدیل کرده بود.من هر چه قدر سرم رو روبه آسمون کنم و به خاطر وجودت خدا رو شکر کنم ،باز هم از عهده شکرش بر نمیام. این هم یه گزارش تصویری از بهار 94 و مهمونی ها و سیزده به در مهمونی خونه خاله ا...
16 ارديبهشت 1394

جمعه های دل انگیز با نهال جون

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام به دخمل شیطونم عزیز دل مامان ،ماشااله هزار ماشااله اینقدر انرژی داری و پر جنب و جوش هستی که دیگه نگه داشتنت تو فضای بسته خونه خیلی سخته . به همین خاطر تا حرف بیرون رفتن از خونه رو میزنیم از خوشحالی جیغ میزنی و میری تو اتاقت و در کمد لباسات رو باز میکنی(دیگه قدت میرسه) و کفشات رو برای من میاری. منم طبق معمول همیشه ضعف میکنم و ماچ پشت ماچ روزهای جمعه چون بابا داوود هم مثل تو نمیتونه توی خونه بمونه برنامه تفریحی داریم .یکی از جمعه ها رفتیم پارک آب و آتش که روبروی پارک طالقان بود و بایه پل خیلی حوشگل بهم وصل شده بود.برای بدو بدو کردن تو عالی بود .مخصوصا اون پل که کف چوبی داشت و از راه رفتن روش و صدا...
17 اسفند 1393

یک سال و 268 روز با دخترم

سلام طلا خانوم میدونی تا الان 15192 ساعت و 911530 دقیقه و 54961200 ثانیه رو باهم گذروندیم تا رسیدیم به 21 ماهگی تو اما بعد از گذشت این 90 هفته حالا تو شدی یه خانوم بلا و خوشگل و نازنازی و خلاصه نفس من وبابا داوود عزیزم گذاشتن این پست یه کم طولانی شد چون درگیر خونه تکونی هستم والبته شما هم در طول روز اصلا به من اجازه دست زدن به لپ تاب رو نمیدی .حالا بریم برات یه گزارش بدم از پیشرفتات جیگر مامان عاشق نقاشی کردن هستی از شکل های نقاشی هم کوه ابر ستاره ماه گل دریا و ماهی رو بلدی .من میکشم تو اسمش رو میگی دوست داری دستت رو روی کاغذ بذاری و بگی دست و منم دورش رو بکشم چندتا از بازیهای موبایل رو هم یاد گرفتی .عکس و فیلم هم که ...
13 اسفند 1393

ولنتاین مبارک

نهال زیبای زندگی ام روز عشق را به تو میتوان تبریک گفت... تو که عشقت آسمانیست... و ثمره عشقت آرامش است... تو که رنگ وبوی عشقت فرق میکند... تو که عشقت خالص و ناب است... سلام مامان جون.چه حال و احوال؟ مامانی قوربونت بره که شدی عسل زندگی ما .اگه یه روز نباشی من و بابا داوود مردیم.حتی بابا داوود اجازه نمیده که برا تعطیلات عید بدون تو بریم مسافرت. البته من بیشتر مراعات حال تو رو میکنم میخوام خسته و کلافه نشی. نفس مامان امروز ولنتاین بود .روز عاشق ها.روز دوستی های با ارزش. از وقتی پا به زندگی سرد و ساکت من گذاشتی ،شدی برام یه دوست طلایی ،یه عشق پاک خدایی به خاطر بودنت دوس...
26 بهمن 1393

عکس های آتلیه نهال جون(سری سوم)

سلام عروسکم دوباره طبق برنامه پارسال برای تقویم های بابا داوود باید یه سری عکس خوشگل ازت میگرفتیم.آخرین باری که آتلیه برده بودمت یک ساله بودی.والان یه پرنسس بیست ماهه.این دفعه رفتیم آتلیه بهبود که تقریبا نزدیک خونه بود .بین پل گیشا و شهر آرا.93/10/27 ساعت شش عصر من و تو ویه ساک لباس و البته استرس من و بازیگوشیهای تو اما از بخت خوب یه عمو افروز مهربون و بسیار صبور عکاس شما بود.کارمون حدود یک ساعت طول کشید که لحظه های آخر حسابی کلافه و بی حوصله شده بودی.البته صد در صد حق با تو بود عزیزم. دیروز برای انتخاب عکس ها رفتم و از بین کلی عکس خوشگل 12 تا رو برای تقویم سال 94 انتخاب کردم. اینهم نتیجه کار ...
9 بهمن 1393

نهال جونم بیست ماهه شد

اگر خداوند دختر را نمی افرید تمام عروسکهای دنیا یتیم میماندند اگر خداوند دختر را نمی آفرید تمام گلهای دنیا بی نام می ماندند   سلام نهالم ،تاج سرم اینروزهای برای دیدن زندگی به تو نگاه میکنم ،برای دیدن سلامتی و خوشبختی تو را جستجو میکنم برای دیدن خدا ،خودم و تمام آرزوهایم چهره ماه تو را نقاشی میکنم نفس مامان 20 ماهگیت مبارک   عزیزم بالاخره به بیست ماهگی هم رسیدی .نمیدونم چرا حس خوبی به این ماه داشتم .شاید به این خاطر که دیگه داری به دو سالگی نزدیک میشی و این یعنی یه خانم به تمام معنی شدی . این ماه خدا رو شکر همه چیز خوب بود .این که میگم همه چیز یعنی تو ...
8 بهمن 1393

روزانه های نوزده ماهگی نهالم

  سلام به روی ماه دختری سلام به تک گل خونه سلام به خانوم خانومای ما نهال جونم این پستت حال و هوای کریسمس هم داره چون سال نو میلادی (2015)آغاز شده. اما برات بگم از احدالات این روزهای شما: احساس میکنم خانوم تر شدی و از شیطنت های ماه قبلت خبری نیست.بهتره بگم آروم ترشدی خودم فکر میکنم به خاطر در اومدن دندونات و تموم شدن درد لثه هات باشه .الهی برات بمیرم .سه تا از جهار تا دندون نیش زده اومدن بیرون(دوتا پایین ویکی بالا)ولی یکی دیگه هنوز تو لثه مونده.اشتهات بهتر شده و خوابت هم آرومتر.خدا کنه تا دو سالگی دیگه چیزی بیرون نیاد.چون حوصله بد خلق شدن و بی اشتهاشدنت رو ندارم مادر!! چی بگم از نماز خون...
14 دی 1393

نوزده ماه عاشقی با دخترم

دنیایت را با دنیایم عوض میکنی؟ فقط برای چند ساعت... میخواهم بدانم تو که همه دنیای منی،من در دنیایت چگونه ام؟؟ نمیدانم،تو را به اندازه نفسم دوست دارم،یا نفسم را به اندازه تو!؟ نمیدانم،چون تو را دوست دارم نفس میکشم،یا نفس میکشم که تو را دوست داشته باشم!؟ زندگی من تکرار دوست داشتن توست،یا تکرار دوست داشتن تو زندگی من است!؟ تنها میدانم که دوست داشتنت... لحظه،لحظه،لحظه ی زندگی من را میسازد و عشقت، ذره ذره ی وجودم را...!   تمام لحظه هایم با تو شگفت انگیز است چه آن زمان که در آغوشت میگیرم و بوی لوسیون بدنت با عطر موهایت در هم آمیخته میشود و پر میکند ...
6 دی 1393