نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

دنیای شیرین نهال

سفر به زادگاه(خونه عمه لیلا)

                                خوبی سوگلی ؟اگه بدونی ما چقدر به تومدیون هستیم میدونی چرا؟چون تو شدی بهونه شکرگزاری ما وقتی بابا داوود خسته از سر کار میاد وبدون توجه به من تورو بغل میکنه ومیبوسه ومیگه خستگیم دررفت ،تو دلم میگم خدایا شکر وقتی از خیابون دکتر قریب ومرکز طبی کودکان رد میشم وجز اون مامان هایی نیستم که بچه بغل در مسیر اورژانس هستن،میگم خدایا شکر وقتی تو آشپز خونه دارم غذات رو آماده میکنم وتا من رو میبینی میگی به به به،میگم خدایا شکر ...
25 خرداد 1393

سفر به زادگاه(تولد امام حسین)

دختر نازم وقتی با منی،خود را احساس میکنم وقتی برای تو تلاش میکنم هستم وقتی به یاد توام هستم برای همین است که دوستت دارم تابا تو هستم در ادامه سفرمون شب تولد امام حسین با باباعباس ومامان شه شه رفتیم باغ فین ویه بستنی خورون راه انداختیم فدات بشه مامان که یخ کردی دوباره توجه ات به یه نی نی جلب شد وترجیح دادی بری پیشش تا بستنی بخوری نهال ومطهره حانوم هفت ماهه خدایا تمام نی نی های نازنازی رو به پدر ومادرهاشون ببخش نی نی ها فرشته اند ...
25 خرداد 1393

سفر به زادگاه(قمصر کاشان)

دخترم،عمرم سرت را تکیه به دیوار نده به غیرت شانه هایم بر می خورد          سلام قندون مامان مثل همیشه شاد وسرحال بودن تو ارزوی منه. برای رسیدن به این آرزو هم دلم میخواد بجای تو گریه کنم بجای تو غصه بخورم بجای تو دندون در بیارم  شب تا صبح تمام بهونه هات رو بشمارم تا تو فقط بخندی و با این کارت تمام دنیا رو تو دست های من بذاری عشق پاکم ،نهالم وقتی از شرایط زندگی در تهران،از دود از ترافیک از تنهایی از یکنواختی از رکود خسته میشم فورا شروع میکنم به بستن ساک وراهی زادگاهمون ، کاشان میشیم هرچند این سفر هم مثل تم...
25 خرداد 1393

مروارید های سوم وچهارم نهال جون

دختر م،عمرم ،نفسم ،عشقم چشمانت را برای زندگی میخواهم اسمت را برای دلخوشی میخوانم صدایت را برای شادابی میشنوم دستت را برای نوازش میخواهم پایت را برای همراهی میخواهم خیالت را برای پرواز میخواهم   نهال جونم ،این روزها مامان خیلی نگرانت شده بود تا اینکه علت سوختن پاهات وجیغ کشیدنهای شب تا صبحت توی خواب خبر از رویش دو تا مروارید دادن         الهی مامان فدات بشه.وقتی دست به لثه های بالات کشیدم و دندون هات رو لمس کردم ،خیلی دلم برات سوخت.اخه گاهی میرفتی یه گوشه وشروع میکردی به خاروندن لثه هات ومن بی تفاوت سرم به کار خ...
20 خرداد 1393

کودکانه های این روزهای تو...

دحتر شیرینم اکه خواستی بدونی چندتا دوستت دارم دستت رو بذار رو نبضت اون وقت میبینی که دوست داشتنم تمومی نداره این روزها روزهای خوبیه.روزهایی که تو جلوی چشمهای من داری رشد میکنی وهر روزتوانایی های جدیدی از خودت رو به من نشون میدی من هم با دیدن شیرین کاریهای تو روزی هزار بار تورو غرق بوسه میکنم دیگه کم کم داری بهم نشون میدی که پاهات قوی شدن وداره لحظه زیبای قدم برداشتنت نزدیک میشه. (این جملات رو دارم با گریه مینویسم ) داری بهم نشون میدی که زبون شیرینت هم حالا داره هر کلمه ای رو که میشنوی تکرار میکنه کیه،چیه،سدایش،دایی،بابا،دد،ماما،بده و.... دست زدن هات،سر سری کردنت...
12 خرداد 1393

تولد یک سالگی

موشی مامان روز موعود فرا رسید   عزیزم تولد تو با تم کیتی در روز اول خرداد چون اخر هفته بود برگزار شد.هر چند خیلی ازم انرژی گرفت ولی   ارزشش رو داشت.محشری به پا شده بود.البته از کاشان بابا علی ومامانی اعظم وعمو مهدی هم اومدن   وخیلی بهمون کمک کردن.دستشون درد نکنه .انشااله تو سفر مکه وعروسی عمو مهدی براشون جبران میکنیم   جای عمه لیلا ومحمد جونم خیلی خالی بود{عمه اخه چرا نیمدی}   نهال جونم   تولد تو                   تولد دوباره من بود ...
7 خرداد 1393

اتاق یه فرشته

سلام فرشته کوچولو نهال جونم وقتی تو رو به عنوان یه فرشته خطاب میکنم ،اینقدر احساس سبکی خوبی بهم دست میده که از وصفش عاجزم.درست مثل این میمونه که تو آسمون در حال پروازم. خدارو شکر میکنم  من رو لایق این دونست که منم تو خونم یه فرشته داشته باشم تا خدا رو از نزدیک لمس کنم باهاش دردودل کنم.باهاش بخندم وگاهی هم گریه کنم. عزیزدلم من برات تو خونم یه حریم خصوصی درست کردم .یه اتاق که لایق یه فرشته پاکی مثل تو باشه از خدا میخوام همیشه شاهد رشد وبالندگی تو باشم.همیشه سالم وسرحال باشی دختر نازنینم                ...
7 خرداد 1393

میوه خوردن نهال

عزیز دوردونه مامان   سلام.الان که دارم این پست رو مینویسم پایین پای من نشستی وداری با اون دستهای کوچولوت سررسید من رو   ورق میزنی وخیلی اروم یه چیزهایی رو که من نمیفهمم زمزمه میکنی .فکر کنم داری میخونی.   فدات شم که از الان داری خوندن رو شروع میکنی.من هم به خاطر این علاقه ات هر شب برات کتاب میخونم                                                     &...
4 خرداد 1393

واکسن یک سالگی

سلام جیگر گوشه مامان بعد از مدتها که از برنامه واکسن زدن دور بودیم دوباره رسیدیم به زدن واکسن یک سالگی.البته به خاطر تولدت وترس از اینکه مشکلی برات پیش نیاد،با پنج روز تاخیر واکسنت رو زدیم. باز هم مثل همیشه از شب قبل اظطراب اومد سراغم.ترس از تب کردن یا درد کشیدنت یا هر چیز دیگه ای که میتونه پیش بیاد.اخه همیشه تنها تو رو میبرم بعد تنها میاییم خونه وتا اخر شب تنها هستیم.از خودم میپرسم اگه مشکلی برات پیش بیاد باید چیکار کنم ولی یه دفعه یادم میاد که من یه خدایی دارم که بهش توکل کردم  اون حواسش به من وتو هست .اره عزیز دلم   خدا جانشین تمام نداشتن های ماست   حالا بریم سراغ تعریف امروزی که باهم د...
4 خرداد 1393